گروهیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، اکیپی، جمعی، دستهای همگانی، عمومی، عام، کلی همگی، دستهجمعی، متحد اجتماعی جامع
گروهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم جوخه، فوج، گله، رمه، خیل، تیم، اکیپ، باند، تعداد مشخص کندو واحد، یگان، بریگاد، تیپ، ابوابجمعی، افواج، ارتش صورت فلکی، کهکشان، خوشه مشت، جفت، وجب جین،
گروه اجتماعیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی امت، خلق، ملت▼، عامه، عامۀ مردم، جامعه، جماعت، آحاد، افراد، کسان، عالمیان، عالم، گروه، خانواده، حزب، نسل نژاد، نسب
گروه نوازندگانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی نوازندگان، دوئت، تریو، کوارتت تکنوازی، کنسرت ارکستر، گروه کُر، ارکسترسمفونی، ارکستر فیلارمونیک، ارکستر مجلسی، باند
باهمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، بایکدیگر، بهاتفاق، دستهجمعی، اکیپی، بهصورت گروهی، باهمدیگر، همگی، بالاتفاق یکزبان، یکصدا، متحداً، یککاسه، یککلام، متفقاً، بالاجماع گلهوار
کلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ، کل، تام، همگانی، عالمگیر، عمومی، جامع▼، بخشناپذیر▼ ساده تمامعیار، تمام و کمال، کامل (دارای کمال) واحد، یک گروهی
جامعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت عالمگیر، عمومی، کلی▲، جهانشمول، وسیع، محیط، فراگیرنده، دربرگیرنده، سراسری، شامل، همهجانبه، گسترده، همگانی، عام حیِحاضر، حاضر گروهی اخص
شمرده شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، تحت طبقۀ خاصی(مقولهای، ...) بودن، دریک مقوله گنجیدن، وجه مشترک داشتن، لحاظ شدن، درزمرهبودن، درجرگه بودن بهشمار آوردن، درشمار آوردن، درزمرۀ چیزی م
عامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عمومی، همگانی، همهجایی، شایع، فراگیر، اعم، عامه، مشترک، گروهی ژنریک، نوعی، کلی رایج، متداول، مرسوم غیردقیق، نامیزان اجمالی، بیربط عادی، متوسط، عامی