کمندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت افسار، عنان، دهنه، پوزبند، اخیه، لگام، لجام، مهار، زمام، زندان مهارکننده بند، طناب▲ زنجیر، یوغ▲ گردنبند تعلیمی، شلاق، کمربند▲ وسیلۀ شکنجه میخ طویله
کُندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند، تیزنشده، نابرا، ناتیز، دمکله زنگزده بیدندان پهن، تخت منحنی، گرد، انحنادار خفیف
کُند کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند کردن، دندان چیزیراکشیدن، ازپهنا استفاده کردن، ازکار انداختن
ضعیف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ردن، سست کردن، تضعیفکردن، هرزکردن، جدا کردن لِه کردن، نرم کردن فلجکردن، شَلکردن، ازکارانداختن دندان چیزی را کشیدن، کُند کردن [تیزی] کاستن رقیق کر
منعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) نع، ممانعت، جلوگیری، بازداشتن، بازداری، محاصره تحریم، مقاومت، اشکالتراشی، مشکلتراشی، کارشکنی، اُبستروکسیون (آبستراکشن)، خرابک
جاذبهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جاذبه، جلب، ربایش، کشند کشش مغناطیس▼، قوۀ جاذبه، گرانش شارم، کرشمه، جذابیت، کاریزما، اغوا، محبوبیت، زیبایی ترغیب، انگیزش محرک، انگیزه، موجب نیروی سا
کُندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند، تیزنشده، نابرا، ناتیز، دمکله زنگزده بیدندان پهن، تخت منحنی، گرد، انحنادار خفیف
کُند کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند کردن، دندان چیزیراکشیدن، ازپهنا استفاده کردن، ازکار انداختن