کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه عمل کردن، کار کردن، حرکت کردن، رفتار کردن، ایفا کردن، انجام دادن، اجرا کردن، بهجا آوردن، گزاردن اشتغال داشتن ساختن
پرواز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پرواز کردن، بال زدن، پَر زدن، پریدن بلند شدن، صعود کردن، ارتفاع گرفتن، اوجگرفتن، اززمین بلند شدن، بالا رفتن فرود آمدن سقوط کردن بالنسواری کردن پرید
منتقل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، حمل کردن، انتقال دادن، جابهجا کردن، آوردن، بردن، بار زدن، بار کردن، بار کشیدن، بارگرفتن تحویل دادن، دستبهدست دادن مخابره کردن رساندن
حمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت حمل کردن، بهپشت گذاشتن، بهدوشگذاشتن، نگاه داشتن آوردن، بردن، انتقال دادن، منتقل کردن سواریدادن، سوار کردن [سوار شدن ◄سفر کردن 267] حمالی کردن
مایع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی یع کردن، آب کردن، حل کردن، ذوب کردن، گداختن، ریختن، ریختهگری کردن
بلاهتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ت، کودنی، عقب ماندگی مسخرگی پریشانی، پریشانی خیال، بیتوجهی
زودباورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دباور، خوش باور، سادهلوح، سادهدل، گول، بچه، دهنبین احمق، کودن خرافاتی، متوهم، دراشتباه بیتزویر، خام
بیروحفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بیروح، بیمزه، بینمک، حوصله سربر شخص لوس، شخص بیمزه، خرف، خرفت، کودن سادهپوش
بیحسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی بیتوجه، بیهوش، مَنگ، گیج، لمس، لَخت، فلج، مدهوش، کَر، کور، بیحرکت هیپنوتیزشده، خوابآلود تنبل، خونسرد کودن منفعل، بیحال، بیاراده، مفعول ساکن
بیشعورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام شعور، ناآگاه، لاادراک، غافل، بیخبر، بیفکر، حیوان، گیاه بیحرکت، بیبو حیوانی، غریزی، لاادراک، تقلیدی ابله، احمق، تهیمغز، نفهم، ازگل