کندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] کندن، تکهتکه کردن، جداکردن پوست کندن، پوست کردن، برهنه کردن بهزور گرفتن آسیب زدن
کندن لباسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کندن لباس، برهنه کردن، کشفحجاب، رونمایی پردهبرداری، آشکارنمودن، افشا
کُندیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُندی، بیدندانی، نابُرایی، ناگزندگی پهنا، قسمت پهن انحنا چیز کُند، تهِ مداد، زاویۀ باز، زاویۀ منفرجه، منحنی واماندگی، درماندگی درنگ، تأخیر
کُندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند، تیزنشده، نابرا، ناتیز، دمکله زنگزده بیدندان پهن، تخت منحنی، گرد، انحنادار خفیف
کُند کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند کردن، دندان چیزیراکشیدن، ازپهنا استفاده کردن، ازکار انداختن
عاملفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ت] عامل، فاعل عملی، کاربردی کارآ، مؤثر فعال، مشغول کار حرکت دهنده، اثرگذارنده، کننده، پرتوافکن، انجامدهنده، فرماندهنده متوجه، رویکننده -آور ، -ان
استوانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل انه، سیلندر، لوله چیزاستوانهای، وردنه، تنه، تنۀ درخت، کُنده، کپسول، درام، بشکه، ستون بومغلتون، غلتک، صافکن، صافکننده
شاخ وبرگفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ه: شاخه، سرشاخ، بُن، برگ، ساقه، جوانه، تنه، کُنده، بالاتنه، ریشه، پیاز، غده، پاجوش، بچه، نشا، رخ، نافه برگک، برگچه، برگه، بَشَره، برچه گل، بهارن
فنون کُشتیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ون کُشتی فن، داو، کار، بند، مایه، بدل سرشاخ، بارانداز، فتیله پیچ، کُنده، پل، سرانداز، زیر گرفتن، درو، بزکش، سگبند، مخالف، قوچ
کندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] کندن، تکهتکه کردن، جداکردن پوست کندن، پوست کردن، برهنه کردن بهزور گرفتن آسیب زدن