کشتهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ده، مقتول، کشته، معدوم، اعدامشده، مجازاتشده، مصلوب، قربانی، بهدار آویختهشده، سربریده، بسمل سربهنیست، نابود، هلاک مضروب، مصدوم، مجروح مرده،
کشتارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی خونریزی، سلاخی، نسلکشی، نژادکشی ویرانی، تخریب، جنگ، عامل مرگومیر ذبح ◄کشتن▲
کشتهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ده، مقتول، کشته، معدوم، اعدامشده، مجازاتشده، مصلوب، قربانی، بهدار آویختهشده، سربریده، بسمل سربهنیست، نابود، هلاک مضروب، مصدوم، مجروح مرده،
مجازاتشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات شده، بهدار آویختهشده، کتکخورده، تنبیه شده، معدوم، کشتهشده
مردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی رفتن، رهسپار شدن، فوت کردن، اشهد گفتن، نفس آخر راکشیدن، غنودن، (کارش) تمام شدن، تمام کردن، گذشتن، بهآخرخط رسیدن، بدرود حیات (زندگانی، جهان) گفت
تلف شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دن، هلاک شدن، جان خودراازدست دادن، نیست شدن خفه شدن، غرقشدن خراب شدن، متلاشی شدن، تجزیه شدن زیر آوار ماندن، سوختن کشته شدن، بهقتل رسیدن، اعدام
جسدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی لاشه، مردار، جنازه، میت، نعش، کالبد، پیکر، بدن، ارگانیسم اسکلت، فسیل مقتول، جسد مقتول، کشته جنین