کار گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کاشتن، پیوندزدن، جای دادن، نشاندن، جایگیر کردن، قرار دادن، مستقر کردن، نهادن، گذاشتن سوراخ کردن
کار غیرممکن کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال یرممکن کردن، بیهوده زحمت کشیدن، وقت تلف کردن، آب درهاون کوبیدن
کار داوطلبانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام انه، عضویت افتخاری، ایثار، کار رایگان، فیسبیلالله، صلواتی، هدیه، بسیج، پیشاهنگی خدمات رایگان فرایض، فریضه
کار(فعالیت تولیدی)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه فعالیت تولیدی)، کار، تولید، سرمایۀ جاودانی کار یدی، عملگی کار خانه، خانهداری کار اجباری، بردگی، اجبار، اعمال شاقه، مجازات قطعهکاری، سفار
کار[یدی] کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کردن، کار کردن، رنج بردن، بیل زدن، آفتاب خوردن، اضافه کار کردن، شغل داشتن، شاغل بودن، اشتغال داشتن رانندگی کردن
منع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) نع کردن، بازداشتن، جلوی(کار) کسی را گرفتن، قدغن کردن، اجازه ندادن، خنثی کردن نهی کردن، اعتراض کردن حائل شدن، مانع شدن▼ مانع بود
بهنیابت عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام بهنیابت عمل کردن، جای کسی حرف زدن، جانشین بودن، مشغول کار شدن، دلالی کردن
مشغولبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه پُرکار بودن، عجلهکردن، دویدن، بهسختی گرفتار کاربودن، فرصت کافی نداشتن، وقت ِ سر خاراندن نداشتن (نیافتن)، وقت کسی تنگ (گرفته)بودن، بدوبدو
پذیرا شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پذیرا شدن، قبول کردن، پناهدادن، وارد کردن، معرفی کردن موافقتکردن، پذیرفتن اجازۀ دخول (ورود)دادن، بستری کردن، خواباندن، اتاق دادن، پذیرایی کردن خوشام
مبادرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ن، اقدام کردن، دستزدن، راهی شدن، عزم کردن، پیشقدم شدن، عهدهدار شدن، قصد کردن، آمدن، برخاستن، آستین بالا زدن (کردن)، داوطلب شدن، دست بهکار ش