کارگرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کارمند، مزدبگیر، حقوقبگیر، خادم نوکر، عمله، فعله، کارگر ساختمانی، شاگرد کارمند، کارشناس، معاون اداره، رئیس اداره، مدیرکل، کارمند دولت، بو
بدموقع کاریرا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] بدموقع کاریرا کردن، بدشانس بودن، شانس نیاوردن بیسیاستبودن
کارگرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کارمند، مزدبگیر، حقوقبگیر، خادم نوکر، عمله، فعله، کارگر ساختمانی، شاگرد کارمند، کارشناس، معاون اداره، رئیس اداره، مدیرکل، کارمند دولت، بو
بدموقع کاریرا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] بدموقع کاریرا کردن، بدشانس بودن، شانس نیاوردن بیسیاستبودن
غیرماهرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ه [کارگر]، نامجرب، بیتجربه، تازهکار، آماتور، مبتدی، صفرکیلومتر، ابجدخوان، خام، بیگناه
زحمتکشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه رنجبر، کارگر، فعال، کوشا، پُرکار، سختکوش، باهمت، فعال، پرتلاش، کارآمد، کاری دارای فعالیت، مشغول، ساعی، سمج، شاغل، مجاهد، مبارز