چانه زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، وارد معامله شدن، مذاکره کردن، چک وچانه زدن، آریونه کردن، توی سر مال زدن، بازارگرمی کردن
چونفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت یرا، چه، چونکه، برای اینکه، بهدلیل اینکه، چه آنکه، بهآن سببکه، بهعلت آنکه، ازآنجاییکه، ازآن جا[که] بهدلیل، بهسببِ، بهمناسبتِ، بهعلتِ ازبهرِ
ورمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ماس، تاول، غده، جوش، عقده، گره، قلنبگی، چونه تورم، برآمدگی، بادکردگی، آب آوردن، زخم زگیل، پیاز، حباب قوز، کوژ، کوهان
مذاکره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته دن، بحث کردن، چانه زدن، چکوچانه زدن، گفتگو کردن، گفتگو را ادامه دادن، تبادل نظر کردن، تجارت کردن عرضه کردن سازش کردن، قرارداد منعقد
برآمدگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل مدگی، برجستگی▲ چیز برآمده، بینی، چانه، فک، نوک، دماغ، سیب زنخدان، منقار، آنتن، دکمه، چیز برجسته ◄برجستگی▲ آماس، بادکردگی، ورم