جنگیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ، جنگ کردن، نبردکردن، حمله کردن، یورش بردن زور بهکار بردن، برخورد کردن، دعوا کردن جنگ آغاز کردن
نگهداریکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ] نگهداریکردن، حفظ کردن، انبار کردن مال جمع کردن، خسیس بودن ارث بهفرزند رسیدن، بهارث گذاشتن نگهبانی کردن، حفاظت کردن نگهداشتن، گرفتن، چسبی
بهزورگرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی فتن، چاپیدن، لخت کردن، اخاذی کردن، سر کسیراتراشیدن، سرکیسه کردن، گوشبری کردن، فریب دادن پوست کندن، کندن، پشم چیدن، برهنه کردن دباغی کردن
غارتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، چاپیدن، بهیغما بردن، تاراج کردن، چپاولکردن، ازآبادی انداختن، تصرف کردن، بهزور گرفتن تاختوتاز کردن، یورش بردن چپاو انداختن