چشمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی یده، بیننده، بصر، عین کاسۀ چشم، تخم چشم، قرنیه، مردمک، عنبیه، عدسی، سفیدی چشم، زجاجیه، رتینا، شبکیه، عصب بینایی، مشیمیه، غده اشک، ابرو قدرت دید،
چشم دوختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ، نگریستن، خیرهنگریستن، زُل زدن، نگاه کردن، نظر کردن، دقت کردن، توجه کردن بُراق شدن، خیره و مستقیم نگاه کردن، بر زدن
نگاهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دید، برانداز، نیمنگاه، گوشۀ چشم، نگاه چپچپ، نگاه دزدانه، چشمک، تلمیح یک نگاه، چشم بهم زدن، طرفةالعین، لمحه، لحظه محو، خیره درانظار بودن ◄ تجلی
اظهار عشق کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی شق کردن، خواستگاری کردن، پیشقدم شدن، چشمک زدن، نگاه کردن، پیشنهاد ازدواج دادن
دلالتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه م] دلالت، تضمن نشانه، آیت، آیه، اشاره، نشان، علامت▼ اثر، ایز، ردپا، بو دلیل، گواه، اماره، قرینه نمادگذاری▼، تجسم نماد،
حرکت معنادارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ت معنادار، زبان کرولال پانتومیم لحن، نحوۀ صحبت، زبان بدن، نحوۀ ایستادن، سرووضع تکان سر، اشاره، علامت، چشمک، نگاه، ایما
چشمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی یده، بیننده، بصر، عین کاسۀ چشم، تخم چشم، قرنیه، مردمک، عنبیه، عدسی، سفیدی چشم، زجاجیه، رتینا، شبکیه، عصب بینایی، مشیمیه، غده اشک، ابرو قدرت دید،