پیچاندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل اندن، تاب دادن، تابیدن، تاب انداختن، چرخاندن، بافتن، حلقه کردن، گرد کردن خم کردن، کج کردن، تا کردن پیچ برداشتن، پیچیدن▼
مدیریتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه مدیریتکردن، اداره کردن، راندن، نظارت کردن نفوذ داشتن، تأثیر داشتن، مراقبت کردن، چرخاندن، حکمرانی کردن
تسلط داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام شتن، غلبه کردن، ریاستکردن، برگ برنده داشتن، روی انگشت چرخاندن، تحت انقیاد درآوردن مستبد بودن
مدوّر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ّر کردن، گرد کردن، بهشکل دایرهدرآوردن، قرص کردن، نوردیدن، لوله کردن، تومار کردن، لفاف کردن پیچاندن، پیچ دادن، تاب دادن، بهدور دایره چرخاندن، گرداند