پیوستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت پیوستن، پیوند زدن، ملحقکردن، جفت کردن، افسار بستن ترکیب کردن یکی کردن، باهم درنظر گرفتن، تمیزندادن چسباندن 48 ◄ وصل کردن▼ بستن بههم پیوستن، پیوستن
پرستارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی بهیار، بهورز، نرس، سیستر، سرپرستار، مترون سایر خدمۀبیمارستان، راننده آمبولانس تزریقاتی، تزریقاتچی، آمپولزن، فصاد، حجام، رگزن
همکاری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) کاری کردن، راه آمدن، کار گروهیکردن، کار تیمی کردن، مشارکت کردن، شریک شدن، سهیم شدن پیوستن، شرکت کردن، آمیختن، یاری کردن، عضو شد
متحد شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت هم پیوستن، ملحقشدن، یکی شدن، بههم وصل شدن، جوش خوردن، متقارب شدن، بههم رسیدن، جمع شدن، ملاقات کردن، همکاری کردن، عضو شدن خوردن
عضو شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) شدن، پیوستن، نامزد شدن، انتخاب شدن، متحد شدن، متفق شدن، پیمان بستن، لبیک گفتن همکاری کردن
نیست شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود ، برافتادن، ازمیانرفتن، ازبین رفتن، هلاک شدن، هیچ شدن، ساقط شدن فوت کردن، بهرحمت ایزدی پیوستن، مردن جان ازدست دادن، تلف شدن بهنتیجهنرسیدن، بیهوده