پُرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت لبریز، مملو، سرشار، لبالب، غنی، مالامال، انبوه، آکنده، مشحون، فراوان، وافر تکمیل، کامل▲ اشباعشده، سیر، مغروق، غرقه جاری، بیامان، یکریز، مداوم، پر
پُر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، آکندن، انباشتن، چپاندن، توپُر کردن، ازپنبه پُر کردن، گنجاندن گنجیدن، جا گرفتن، مستقر شدن، فراگرفتن
پرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت رت کردن، باضربه بهحرکت درآوردن، بهراه انداختن، تنه زدن، تکان دادن، زدن انگیختن، وادار کردن، سوق دادن، راندن، هل دادن، بهحرکت واداشتن، ازعقب زور د
پرشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت رش، جهش، جستوخیز، بپربپر، بپرواپر، رقص دو بامانع، پرش طول، پرش ارتفاع (بانیزه)، سهگام لگد معلق بازی خروسجنگی پرواز، هوانوردی قدم، گام، جست، دو ◄خ
پیکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط اصد، چاپار، نامهبر، کبوتر قاصد مژدهرسان، مژدهدهنده مأمور پست، پستچی، ارتباطات پستی، شخص حملکننده پیامرسان، (یاهو)مسنجر
پُر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، آکندن، انباشتن، چپاندن، توپُر کردن، ازپنبه پُر کردن، گنجاندن گنجیدن، جا گرفتن، مستقر شدن، فراگرفتن
پرشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت رش، جهش، جستوخیز، بپربپر، بپرواپر، رقص دو بامانع، پرش طول، پرش ارتفاع (بانیزه)، سهگام لگد معلق بازی خروسجنگی پرواز، هوانوردی قدم، گام، جست، دو ◄خ
پریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب سم] پری پری خوب، جن، ازمابهتران، همزاد، فرشتۀ نگهبان، نیکوکار پری بد، ساحره، جادوگر
حواسرا پرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ا پرت کردن، منحرف کردن، اغوا کردن، جلب کردن، آشفتن مانع شدن، کور کردن
مواد مصرفی: پرچفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی میخ پرچ، متهخزینه، مشته، مشتک، مشتو، مشتواره، ورق، سنگ، سنباته، الماسه، یراق، یراقآلات، آهنآلات، اتصالات، اسبابآلات