پوشیدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، مستور، محجبه، محجوبه، ملبس مفروش، آسفالتشده، آسفالت، آسفالته سرپوشیده، مسقف، سایباندار پوشیده ازبرف روکششده، روکشدار، اندوده درسایه ◄ خاموش، ت
پوشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، روی سرانداختن، پای خود کردن، دکمه بستن، برتن کردن، بهتن کردن، بهبر کردن، ملبس شدن پوشیده بودن
پوشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، روی سرانداختن، پای خود کردن، دکمه بستن، برتن کردن، بهتن کردن، بهبر کردن، ملبس شدن پوشیده بودن
مخفی نگهداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط نگهداشتن، سِرّی نگهداشتن، کمحرفبودن، فریب دادن پنهان نگهداشتن، پوشیده داشتن، کتمان کردن
کتمان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط کتمان کردن، مخفی کردن، پنهانکردن، درپرده نگهداشتن، حجاب پوشیدن انبارکردن ناپدید کردن، پوشیدن، پوشاندن
متفرق شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم متفرق شدن، پراکنده شدن، پخششدن، پاشیده شدن تشعشع کردن، منشعب شدن آواره شدن، گشتن منحرف شدن آب شدن، همهجا پخش شدن، فرش کردن منفجر شدن اوراق شدن، متلا
شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود هوجود آمدن، زادن، متولد شدن، بهدنیا آمدن برآمدن، جوانه زدن آغازیدن، بنیاد نهادن پدید آمدن، ایجاد شدن، بهبار آمدن، رشد کردن، توسعه یافتن، شکل گرفت