پس زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت زدن، برگشتن، خودراپس کشیدن، خودرا جمع کردن، عقب نشستن، بهجای خود باز گشتن، بهحال نخستین برگشتن، رجعت کردن لگد زدن [تفنگ] لگد انداختن، جفتک انداختن
پس رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پس رفتن، عقب رفتن، عقبنشینیکردن، بیرون کشیدن فرسوده شدن، زوالیافتن
[قید] قبلاًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] قبلاً، درگذشته، سابقبراین، سابقاً دیروز، دیشب، پریروز، پریشب، پارسال، دیسال، درسالگذشته، پیرارسال، پیارسال، پسپیرارسال، پسپریروز، پسپریشب، ه
پس رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پس رفتن، عقب رفتن، عقبنشینیکردن، بیرون کشیدن فرسوده شدن، زوالیافتن
عقبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ت، پس، پی، زبر، ظَهر، خلف، ماورا، دنبال، دنباله، عقبه، تک، دُم پسزمینه، زمینه، بکگراوند پُشتِ کوه پُشتِ سر، پشت گردن، پَس گردن انتها پشتبند، دنبا
دوباره بهدست آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ست آوردن، باز پس گرفتن، جبران کردن، آب رفته به جوی بازآمدن، بازیافتن، بازیافت کردن، مجدداً تسخیر کردن، وصول کردن، زنده کردن، صاحب شدن
عقب راندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) دن، پس زدن، دفع کردن، دور کردن، ازخود راندن، رد کردن