پس زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت زدن، برگشتن، خودراپس کشیدن، خودرا جمع کردن، عقب نشستن، بهجای خود باز گشتن، بهحال نخستین برگشتن، رجعت کردن لگد زدن [تفنگ] لگد انداختن، جفتک انداختن
پس رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پس رفتن، عقب رفتن، عقبنشینیکردن، بیرون کشیدن فرسوده شدن، زوالیافتن
تغییرعقیدهدادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام دهدادن، معذرت خواستن، بهانه آوردن، عذرخواستن، دبه درآوردن، پس گرفتن▼، بیعزم بودن، استعفا دادن، برگشتن، توبه کردن، دوپهلو صحبت کردن، منص
گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، ستاندن، اخذ کردن، برداشتن، بهدست آوردن، کسب کردن، یافتن، پذیرفتن، دریافت کردن، پس گرفتن اجازۀ ورود دادن، پذیرا شدن، نگهداشتن، نگهداری کرد
پس رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پس رفتن، عقب رفتن، عقبنشینیکردن، بیرون کشیدن فرسوده شدن، زوالیافتن
عقبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ت، پس، پی، زبر، ظَهر، خلف، ماورا، دنبال، دنباله، عقبه، تک، دُم پسزمینه، زمینه، بکگراوند پُشتِ کوه پُشتِ سر، پشت گردن، پَس گردن انتها پشتبند، دنبا
دوباره بهدست آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ست آوردن، باز پس گرفتن، جبران کردن، آب رفته به جوی بازآمدن، بازیافتن، بازیافت کردن، مجدداً تسخیر کردن، وصول کردن، زنده کردن، صاحب شدن