پس زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت زدن، برگشتن، خودراپس کشیدن، خودرا جمع کردن، عقب نشستن، بهجای خود باز گشتن، بهحال نخستین برگشتن، رجعت کردن لگد زدن [تفنگ] لگد انداختن، جفتک انداختن
پس رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پس رفتن، عقب رفتن، عقبنشینیکردن، بیرون کشیدن فرسوده شدن، زوالیافتن
منصرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام منصرف کردن، برحذر داشتن، بازداشتن، اخطار دادن، اعتراض کردن منع کردن، تهدید کردن، مرعوب کردن، ترساندن بهراه دیگرهدایت کردن، راندن، بردن،
نگهدارینکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی نگهدارینکردن، برکنار کردن، منتقل کردن، واگذار کردن، فروختن راندن، ازخود راندن، جداشدن، طلاق دادن ترک کردن (گفتن)، رها کردن، تسلیم کردن، دادن
تسلیم شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) تسلیم شدن، سپردن، واگذار کردن، تفویض کردن، ازدست دادن زیر اخیه رفتن، دراختیار کسی بودن، پر انداختن تن بهقضادادن، تسلیم تقدیر ش
جدا شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت دن، گسستن، قاطی نشدن، سوا شدن، بریدن، پاره شدن، بریده شدن، چاک خوردن، قطع شدن، دور افتادن دوری جستن، اجتناب کردن ازهم دور شدن، منشعب شدن راه را کج ک
لغو کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام کردن، کنسل کردن، بههمزدن، منسوخ کردن، باطل کردن، خط زدن، زدن، محو کردن ساقط کردن، برانداختن، از اعتبار انداختن، بیاعتبارکردن، پس گرفت