پُرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت لبریز، مملو، سرشار، لبالب، غنی، مالامال، انبوه، آکنده، مشحون، فراوان، وافر تکمیل، کامل▲ اشباعشده، سیر، مغروق، غرقه جاری، بیامان، یکریز، مداوم، پر
پُر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، آکندن، انباشتن، چپاندن، توپُر کردن، ازپنبه پُر کردن، گنجاندن گنجیدن، جا گرفتن، مستقر شدن، فراگرفتن
پرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت رت کردن، باضربه بهحرکت درآوردن، بهراه انداختن، تنه زدن، تکان دادن، زدن انگیختن، وادار کردن، سوق دادن، راندن، هل دادن، بهحرکت واداشتن، ازعقب زور د
پس زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت زدن، برگشتن، خودراپس کشیدن، خودرا جمع کردن، عقب نشستن، بهجای خود باز گشتن، بهحال نخستین برگشتن، رجعت کردن لگد زدن [تفنگ] لگد انداختن، جفتک انداختن
پس رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پس رفتن، عقب رفتن، عقبنشینیکردن، بیرون کشیدن فرسوده شدن، زوالیافتن
انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ن، ریختن، افکندن، خواباندن، افقی کردن ساقط کردن، باخاک یکسان کردن، مسطح کردن، تخریب کردن، تضعیف کردن پراندن، پرانیدن، پرت کردن، پراکندن، افشاندن، پا
علاقه را ازبین بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی زبین بردن، پس زدن، ترساندن، عصبانی کردن، نفرتانگیز بودن، سیر کردن، دفع کردن، آزردن، قابل سرزنش شدن
منصرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام منصرف کردن، برحذر داشتن، بازداشتن، اخطار دادن، اعتراض کردن منع کردن، تهدید کردن، مرعوب کردن، ترساندن بهراه دیگرهدایت کردن، راندن، بردن،
خوراکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت وعدۀ غذا، پرس، جیره، جیرهی غذایی صبحانه، ناشتا، ناشتایی، چاشت، نهار، عصرانه، شام، شبچره سحری، افطاری، افطار، عَشا ماحضر، چاشت، حاضری▼
کمپرسورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، لِهکننده، متراکمکننده، جمعکننده، منقبضکننده، دستگاه پرس دستگاه آبمیوهگیری، چرخ، افشرنده، پالاینده، عصارهگیری کامیون کمپرسی چگالنده، کندانسور