متفرق کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ردن، پراکنده کردن، تارومارکردن، پاشیدن، پخش کردن، جداکردن افشاندن، پخش کردن، پراکندن، بذر پاشیدن، تفکیک کردن، تفرقه انداختن بهاکناف فرستادن، فرستادن
منشعب شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت شعب شدن، جدا شدن، شاخهشاخه شدن، پخش شدن، واگرویدن، ازهم دور شدن، پراکندن متفرق شدن، منحرف شدن منتشرشدن، تشعشع کردن ضعیف شدن
انتشار دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط تشار دادن، منتشر کردن، توزیعکردن، آبونمان کردن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن بهچاپ رساندن، چاپ کردن چاپ زدن
معمول کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ن، متداول کردن، پراکندن، رواج دادن، باب کردن، مرسوم کردن، عادت دادن، آموخته کردن آشنا کردن، مأنوس کردن، آموخته کردن کسی(چیزی) بهدیگری (
عادت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام دادن، کارآموزی، آموزش ترویج، انتشار، بسط، اشاعه، پراکندن، تداول، رواج، کاربرد، عمومیت، شیوع آشنا کردن، مأنوس کردن، آموخته کردن کسی (چیزی