پاره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ردن، دریدن، کندن، چاکزدن، فاصله دادن پوست کندن، برهنهکردن ریزریزکردن، قیمه کردن، گاز زدن، جویدن ساییدن، پودرکردن برش دادن، بُریدن▲
بُریدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت دادن، چاک دادن، پاره کردن▼، اره کشیدن، اره کردن، مجروح کردن، شکافتن، سوراخ کردن، گسلیدن، فاصله دادن تراشیدن، تراش دادن، سطح را برداشتن کندهکاری کرد
عضوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ام، ارگان، پاره، بند، بافت، لوب مشترک، شریک عضو تیم، یار یدکی، قطعه عضو شورا، عضو حزب
زخمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ، جراحت، خراشیدگی، پارهشدگی، لهشدگی، سوراخشدگی، کوفتگی، ریش، التهاب کوفتگی، کوب ضرب، آسیب، صدمه، جرح سوختگی، درصد سوختگی، درجۀ سوختگی: خفی
مساوی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ل] مساوی بودن، جبران کردن آب ازیک چشمه خوردن، پهلو بهپهلو زدن، پابهپارفتن، کوس زدن، بهیک نتیجه رساندن، همرأی شدن، سازگار بودن ازپس حریف برآمدن،