پاره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ردن، دریدن، کندن، چاکزدن، فاصله دادن پوست کندن، برهنهکردن ریزریزکردن، قیمه کردن، گاز زدن، جویدن ساییدن، پودرکردن برش دادن، بُریدن▲
عادت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام کردن، اُخت شدن، خوگرفتن آبدیده شدن، تجربه پیدا کردن، استخوان خردکردن، پیراهن پاره کردن
سوگواری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی وگواری کردن، عزاداری کردن، عزاگرفتن، خاک برسر کردن، لباس خود را پاره کردن، رنج بردن به ماتم نشستن، ماتم داشتن، اشک گرفتن تسلیت گفتن، ترحیم ک
معیوب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی عیوب کردن، صدمه زدن، خدشه دارکردن، لکه دار کردن، آسیب زدن، ازشکل طبیعی خارج کردن بدنام کردن ◄رسوا کردن ناقص کردن، شکستن، بریدن، پاره کردن، خ
شکنجهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات کردن، شکنجه دادن، زجردادن، شهید کردن، آزردن ناخن کشیدن ناقص کردن، شکستن، بریدن، پاره کردن
ازشکل طبیعی خارج کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ردن، ازریخت انداختن، کجوکوله کردن، بُریدن، پاره کردن، جر دادن، گسیختن، شکافتن، خط انداختن، پیچاندن، تاب دادن، قُر کردن، دربوداغان کردن، کشد