پاره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ردن، دریدن، کندن، چاکزدن، فاصله دادن پوست کندن، برهنهکردن ریزریزکردن، قیمه کردن، گاز زدن، جویدن ساییدن، پودرکردن برش دادن، بُریدن▲
پایهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد دار، عصا، شاسی، اسکلت، چارچوب▼، پشتیبان دیوار، دیوار، تیر▼، طاق، ستون▼، بُن، تکیه
پارچهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد واع منسوج وپارچه:}، آستری، فاستونی، حریر، دیبا، اطلس، زربفت، ساتن متقال، چیت، کرباس، چلوار، مخمل، توری، گاز، پرنیان، پرند، وال، پشمی، کتان، کتانی، ل
عادت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام کردن، اُخت شدن، خوگرفتن آبدیده شدن، تجربه پیدا کردن، استخوان خردکردن، پیراهن پاره کردن
سوگواری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی وگواری کردن، عزاداری کردن، عزاگرفتن، خاک برسر کردن، لباس خود را پاره کردن، رنج بردن به ماتم نشستن، ماتم داشتن، اشک گرفتن تسلیت گفتن، ترحیم ک
جدا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ، گسیختن، ازهم گسیختن، قطع کردن، بند ازبند جداکردن، پوست کندن، برهنه کردن آب کردن، باز کردن الک کردن، دستهبندی کردن، طبقهبندی کردن رهاکردن، آزاد ک
معیوب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی عیوب کردن، صدمه زدن، خدشه دارکردن، لکه دار کردن، آسیب زدن، ازشکل طبیعی خارج کردن بدنام کردن ◄رسوا کردن ناقص کردن، شکستن، بریدن، پاره کردن، خ
شکنجهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات کردن، شکنجه دادن، زجردادن، شهید کردن، آزردن ناخن کشیدن ناقص کردن، شکستن، بریدن، پاره کردن