پی بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دن، تشخیص دادن، حسکردن، دیدن متوجه شدن، واقف شدن، آگاه شدن، اطلاع پیدا (حاصل) کردن، باخبر شدن، مطلع شدن دریافتن، درک کردن، فهمیدن، آگاهی یا
فهمیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ن، درککردن، پی بردن، تشخیص دادن، حس کردن، دیدن، واقف شدن، آگاه شدن، فراگرفتن، دربرداشتن، گرفتن، دانستن استادشدن، یادگرفتن مرور کر
دانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال انستن، شناختن، سراغ داشتن، اطلاع داشتن، مطلع بودن، واقف بودن آگاهی داشتن، سررشته داشتن، احاطِه داشتن، بصیرت داشتن آگاه شدن، آگاهی یافتن، یا
مطلعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ق، باخبر، مستحضر، آگاه، آگه، واقف، درجریان، متوجه بااطلاع، آشنا، وارد، بصیر، علیم، محیط، مسلط، دانا، کتابخوان خبردار، توجیهشده باتجربه، مجرب
مطلع بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ی داشتن، دانستن، سراغ داشتن، اطلاع داشتن، درجریان بودن، درکوران کار بودن، واقف بودن، باخبربودن، خبرداشتن، خبردار بودن، استحضار داشتن، اشعار