پهلوی هم گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد هم گذاشتن، مجاور کردن، کنارهمگذاشتن، کنارهم چیدن، نزدیک آوردن
بههم زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم دن، بُر زدن، ازترتیب درآوردن، بهجای هم گذاشتن، جابجا کردن، تبادل کردن جنباندن، متلاطم کردن منتقل کردن هم زدن، مخلوط (قاطی) کردن، آمیختن تکان دادن، آ
آشفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ل کردن، بههمزدن، هم زدن، تکان دادن، جنباندن، متلاطم کردن، پیچاندن، بههم زدن پریشان شدن، آشوبیدن، بالبال زدن، ناآرامشدن، پرآشوب و بیسکون شدن تند
گستاخ بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ستاخ بودن، بیادب بودن، توی چشم کسی نگاه کردن، خیره نگاه کردن، شرم نداشتن بیشرم، بی ادب بودن چشمچرانیکردن، خوردن گستاخی کردن، پررویی کردن،
جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] جمع کردن، جمع زدن، شمردن پیوستن، اضافه کردن، افزودن روی هم گذاشتن، انباشتن، اندوختن انباردن
سودبردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی دن، پولدار شدن، بُردن، بانکرا زدن، هم ازآخور و هم ازتوبره خوردن بهره بردن، سود کردن، خوردن، استفاده کردن عاید کردن