هشیارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات یار، هوشیار، بههوش، غیرمست، ممسک، پرهیزگار، معتدل شخصهشیار، ◄ آدم پرهیزگار بیدار ◄ دارای فعالیت
هشیاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] هشیاری، هوشیاری، عدم مستی مخالفت باشرب خمر، تدین، کفاره دادن بیداری، آگاهی، فعالیت فکری، فعالیت، وقار پرهیز ازمسکرات، پرهیز ازمشروب، پرهیز، ام
هشیاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] هشیاری، هوشیاری، عدم مستی مخالفت باشرب خمر، تدین، کفاره دادن بیداری، آگاهی، فعالیت فکری، فعالیت، وقار پرهیز ازمسکرات، پرهیز ازمشروب، پرهیز، ام
سر عقل آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال آوردن، هشیار کردن، بههوشآوردن، کسیرا بهخود آوردن، آگاه کردن درس دادن، آموختن درمان کردن، روان کسیرادرمان کردن، روانکاوی کردن
زیرکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ک، همهفنحریف، هشیار، هوشیار، تیز، بادستوپا، زرنگ، باهوش ناقلا، حیلهگر، محیل، حقهباز، مکار، داهی، فریبکار، بدکردار، نخاله، ناتو، آفَت،
گوشبهزنگفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود تیزبین، سریعالانتقال، هوشیار، هشیار، بیدار، آماده، آگاه، ملتفت، فعال، دارای فعالیت