هرازگاهیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان سم] هرازگاهی بیقراری، افتوخیز، پراکندگی، بیترتیبی، بینظمی نامنظم بودن، گهگاهی بودن، رقصیدن، لرزیدن، لرزان بودن، سوسو زدن، بال زدن، پَرپَر زدن، پ
زمان مشروطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان سم] زمان مشروط وقوع مشروط بههمزمانی بااتفاق دیگر، همزمانی گاهگیر، گاهگاهی، هرازگاهی
بهندرتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ، کم، گاهی، گاه وبیگاه، درفواصل زیاد، گهگاه، گاهی اوقات، بعضی اوقات، هرازگاهی، بعضاً، ندرتاً، هرازگاه بهطور اتفاقی، اینجاوآنجا، متناوباً، سال بهسا
تغییرپذیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ری، عدم ثبات، ناپایداری، بیثباتی، استعداد تغییر، کشوواکش، تشنج، بیقاعدگی، بینظمی، سرگردانی، نااستواری، عدم تعادل، عدم توازن، نابرابری عدم استحک
خورشیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام هر، آفتاب، شمس، ضیاء، خور، میترا، هور لکۀ خورشیدی قرص خورشید خورشیدگرفتگی، آفتابگرفتگی، کسوف ◄ تیرهسازی چشمۀ آفتاب، جام سحر، آفتاب عالمتاب، خس
زهر دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی هر دادن، مسموم کردن، سمدادن، سم بهخورد کسی دادن، کسیرا سمخور کردن، کُشتن ناخوش کردن، بیمار کردن، بدحال کردن مسمومیت خونی داشتن، بیمار بودن