نظمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم نظم، سامان، ترتیب▼، آراستگی، تنظیم هماهنگی سیستم، متدولوژی، قانون، روال مشخص، ضابطه، نسق، قاعده همگنی، عادت انضباط، اطاعت سلسله مراتب، هرم، درجهبندی
نظم دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عل] نظم دادن منظم کردن مرتبکردن، آراستن، تنظیم کردن، الفبایی کردن میزان کردن، درست کردن سازمان دادن، نظم برقرار کردن تزیین کردن، خوشگل کردن، آرایش دا
نظم داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم شتن، مرتب بودن، هماهنگبودن، با هم خواندن، سازگار بودن (شدن) وارد صف شدن، در صف قرارگرفتن، دررتبۀ صحیح قرارگرفتن، جای خود نشستن، مستقر شدن
نظم برقرار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم قرار کردن، منظم کردن، سرراستکردن، به قاعده کردن، بهتر کردن تنظیم کردن، میزان کردن، کوک کردن، سازگار کردن سازمان دادن، استاندارد کردن، متمرکز کردن، هم
نرمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ُل، لطیف، ناز، ملایم، تسلیم، خمیری، ابریشمی، ابریشمین، آبلمبو، منعطف▼ آبدار، لذیذ ◄ خوردنی لزج، سیّال، اثیری، مایع فنری، کِشآمدنی اسفنجی، ا
خوابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه نوم، چُرت، قیلوله، استراحت خواب زمستانی، خلسه، اغما، کُما، بیحسی فیزیکی گهواره، بالش، متکا، نازبالش، تخت، رختخواب، ملافه، ملحفه، شمد، روا
نرمیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی رمی، نرمش، انعطاف، تعامل، لطافت، سُستی ارتجاع، چکشخوری، شکلپذیری، انحناپذیری، قالبپذیری، خَمپذیری خاصیتِ کِشی، فنری، کِشسانی، کششپذیری
خطوط چهرهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ره، استخوانبندی، اجزا، ترکیب، شکل، خصوصیات برجسته نیمرخ، صورت پیشانی، پیشانی بزرگ، چانه، بینی، بینی عقابی (کوفتهای، ...)، گونه، چال گونه
تصویرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه یه، تمثال، پرتره، نیمرخ، طرح، مدل، عروسک [ وسیلۀ بازی 837]، شکل، شمایل، عکس، نقش، مجسمه، تندیس، بت، هیکل، صنم مجسمهس
عکاسیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه عکسبرداری، فوتوگرافی، سینما، هولوگرافی عکس، فتوگراف، نیمرخ، پرتره، آلبوم عکس آگراندیسمان هولوگرام دوربین عکاسی، پُلار