نشان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط مایش دادن، نمایاندن، ارائه دادن (کردن)، درویترین گذاشتن، پردهبرداری کردن، رو کردن، بروز دادن، برملا کردن، بهنمایش گذاشتن، درمعرض دیدقرار دا
واکنش نشان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نشان دادن، عکسالعمل نشاندادن، برگرداندن، برگشتن، تاب خوردن تلافی کردن
احساسات نشان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ان دادن، احساسات خود را نشان دادن، احساس خود را پنهان نکردن، رنگ باختن، قرمز شدن، لرزیدن، بهلرزش افتادن، احساساتی شدن، آتش گرفتن
احترام نشان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دادن، دست بهسینه بودن، کرنش کردن، پیش پای کسی برخاستن، بلند شدن، مؤدب بودن، دست دادن، سلام کردن، دولا شدن، تعظیم کردن برپا دادن سجده کردن، بهخ
نشانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه َج، مدال، نشانسلطنت، نشان ریاست، نشان رتبه
نشان سلطنتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام سلطنت، تاج، تخت، تاجوتخت، شنل ارغوانی، کلاه مرصع، چتر، پیشانیبند، عصا تخت طاووس، شیروخورشید تاج، افسر، دیهیم، تاج سلطنتی، تاج کیانی ت
واکنش نشان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نشان دادن، عکسالعمل نشاندادن، برگرداندن، برگشتن، تاب خوردن تلافی کردن
احساسات نشان دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ان دادن، احساسات خود را نشان دادن، احساس خود را پنهان نکردن، رنگ باختن، قرمز شدن، لرزیدن، بهلرزش افتادن، احساساتی شدن، آتش گرفتن
پاسخ دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود اسخ دادن، جواب دادن، پاسخگفتن، واکنش نشان دادن، درجواب گفتن، تکرار کردن تلافی کردن تکذیب کردن، باطل کردن، نفی کردن، انکار کردن حل ک
الگو بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم بودن، نشان دادن، راهنمابودن، راه صحیح را نشان دادن پیشتازبودن، نمونه بودن، سرمشق بودن تمثیلکردن، توضیح دادن، مثال گفتن ازکسی نقلقول شدن، ذکر شدن، اقت
فریب دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ن، فریفتن، گول زدن، چربزبانی کردن، ازراهبهدر بردن، فاسد کردن، بدآموزی کردن، دامافکندن، دام نهادن، کلاه گذاشتن، کلاه کسیرا برداشتن، کلاهبر