مجبورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ناچار، ملزم، مکلف، ناگزیر، بیاختیار ناخودآگاه، خودبهخود بیمیل، بیزار بدوناراده، ازخودبیخود مظلوم، مفعول
بیاختیارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام یاختیار، ناتوان درانتخاب، محروم ازحق انتخاب یا اختیار، بیچاره، مأمورومعذور، ناگزیر بدون گزینه، ناچار، مجبور فاقد حق رأی، بدونرای، محروم
بیچارهبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام یچارهبودن، انتخاب (کردن) نتوانستن، اختیار نداشتن، مأمور بودن، ناگزیر (مجبور) بودن، مجبور شدن واگذار کردن، تسلیم شدن، گذشتن
ناچارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام الزاماً، ناچاراً، اجباراً، بهاجبار، ناگزیر، بهناچار، برخلاف میلورضا، ازروی بیمیلی، بهطوراجبار، بهزور