ناچارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام د] ناچار، بالاجبار هیچکدام، نه این و نه آن، هیچیک، هرکدام بیطرفانه، انصافاً
ناچارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام الزاماً، ناچاراً، اجباراً، بهاجبار، ناگزیر، بهناچار، برخلاف میلورضا، ازروی بیمیلی، بهطوراجبار، بهزور
ناامید شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی امید شدن، امید بریدن، امیدازدست دادن، افسردن، سوخت کردن، کنار گذاشتن، استفاده نکردن
جبرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام لزام، التزام، اقتضا، ناچاری، ضرورت، بایستی، باید، اجبار، فقدان انتخاب، ناگزیری تقدیر▼، وجوب، ازپیش تعیینشدگی، اتفاقات، اوضاع قانون طبیع
فقدانانتخابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام انانتخاب، بیچارگی، ناگزیری، بیاختیاری، ناچاری، فقدان گزینه، ضرورت، جبر ناعلاجی، مجبوری، اجبار، نیاز، اضطرار آش کشک خاله، ناتوانی در انت
اجبارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ار، اضطرار، اکراه، ضرورت، ناچاری، ناعلاجی، جبر، فقدان انتخاب اعمال نظر، اعمالِنفوذ، تحمیل، الزام، تلقین، حق وتو قانونطبیعت، بلایای طبی
ناچارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام د] ناچار، بالاجبار هیچکدام، نه این و نه آن، هیچیک، هرکدام بیطرفانه، انصافاً
ناچارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام الزاماً، ناچاراً، اجباراً، بهاجبار، ناگزیر، بهناچار، برخلاف میلورضا، ازروی بیمیلی، بهطوراجبار، بهزور