متنفرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ، مشمئز، منزجر، بری، بیزار، دلزده، سیر، ملول، بیمیل، انتقامجو
عصبانی شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ردن، برآشفتن، متغیرشدن، آتش گرفتن، کنترل خود را ازدست دادن، دیوانه شدن، منفجر شدن، خشمگینشدن، ازکوره دررفتن، آشفتن، برافروختن، ناراحت ش
شکستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت رد کردن، دونیم کردن، ترکاندن، پکاندن، منفجر کردن، شکافتن خراب کردن، ساییدن، پودرکردن، آسیب زدن [لازم:] خرد شدن، پریدن، ترکیدن، پکیدن، منفجر شدن، تَر
متروک(رهاشده)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی روک(رهاشده)، رهاشده، دورانداخته، بایر، لمیزرع، بیصاحب، برکنار (ترکشده) رانده، مردود، مطرود، منفور، ازطبقۀ پست یتیم، بیسرپرست، بدون قیم،
متفرق شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم متفرق شدن، پراکنده شدن، پخششدن، پاشیده شدن تشعشع کردن، منشعب شدن آواره شدن، گشتن منحرف شدن آب شدن، همهجا پخش شدن، فرش کردن منفجر شدن اوراق شدن، متلا
نفرت داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی رت داشتن، متنفر بودن، بیزاربودن، بد دانستن، بری شدن، بدش آمدن، میل نداشتن کینه ورزیدن، خوار شمردن، نفرین کردن