کاردانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی باتدبیر، مدبّر، سیاستمدار، سازمانده، طراح، سیاسی توطئهگر، دسیسهچین، دسیسهباز، سیاستباز، حسابگر، منفعتجو، زیرک مصلحتاندیش، مصلحتبین آدم
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ردن، وقفه ایجاد کردن، مداخله کردن، پامیان گذاردن، درمیان آمدن، دخالت کردن گسیختن، بریدن، معترض شدن، جدا شدن
مزاحمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد دخالتکننده، فضول، مداخلهگر، شخص فضول وبال گردن مردمآزار، اذیتکن دخالت، مداخله، جنگطلبی، مزاحمت، تعدی
مانع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ممانعت کردن، سنگانداختن، مداخله کردن، چوب لای چرخ کسی یا کاری گذاشتن، آچمز کردن، گیر دادن، پیلهکردن مسدود کردن، مانع فراهم کردن