منقطعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت نقطع، نامتحد، مقطع، ناپیوسته، گسسته، گسیخته جدا▼، جداشدنی▼، شکسته▼ متوقف بریده، پاره، متفرق شُل، لَق، آزاد، هرز، واگذارده مستقل تکهتکه عددوار، مقطع
بافت متقاطعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] بافت متقاطع، بافندگی، نساجی بافت، رفو، بخیه، درزگیری ریسندگی
متفرقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم پراکنده، متشتت، منقطع، پخش وپاش، پاشیده، پخش(شده)، فراز، ولو، منفجر، شکسته همهجایی، گسترده، فراگیر، وسیع اپیدمیک، عام پریشان، نابهسامان، آشفته غیرم
تجزیهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت تجزیهشده، متلاشی، پاشیده، تخمیرشده خمیرشده، له، خمیری بریده، منقطع پوسیده، مرده، فاسد، کثیف
آشفتهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ت] آشفته، پریشان▼ [وضعیت آشفته:]آشفته، نابهسامان، نامرتب، بیسامان، بینظم▼، بههمریخته، درهمبرهم، مغشوش، متشتت، ازهمپاشیده، داغان، متلاشی، شکسته