متقابلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت متقابل، دوطرفه، دوجانبه، مشترک تعادلی، متعادل کننده، واکنشی مخالف، ضد، روبرو، متضاد بازدارنده تعویض شده، مبادله شده جدلی برعکس، وارون، وارونه، واژگو
متقارنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل زون، متناسب، همساز، سازوار، متناوب، ادواری، متوازن، متعادل، بهقاعده، مرتب، بهترتیب، متشابه، مشابه، شبیه، متساویالساقین، قرینه، همطراز، معادل، مساو
متقاربفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت متقارب، همگرا، تانژانت، تانژانتمانند، هرمشکل مماس، مجانب، نزدیکشونده کانونی
متقارب شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ل] متقارب شدن، متمرکز شدن راه کسیرا قطع کردن تمرکز کردن، باریک شدن، باریک بودن رسیدن، احاطه کردن برخورد کردن
تابعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام منقاد، تبعه، زیردست، مرئوس، مادون، محدود، مقیّد، مطیع، مظلوم مُسَخّر، اسیر، مقهور، تحتتسلط، دستنشانده، شکستخورده نوکرانه
اجزای بدن حیوانات: پوزهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی حیوانات: پوزه، خرطوم، منقار، نیش، چنگال، چنگ، پنجه، بادکش، باله برانشی، آبشُش سُم، کوهان، یال، بخولق ◄ اسب نافه، اشبل (اشپل)، عاج، شاخ، سیرابی،
رامشدنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) سستمهار، سهلالوصول، رام، مطیع، منقاد، راغب، تسلیمشده لیز مهارشدنی، نرم، منعطف
زاویهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل گوشه، زاویۀ قائمه(راست)، زاویۀ نیمصفحه، زاویۀ حاده (تند)، زاویۀ منفرجه (باز) کنج، اکناف، حفره نوک، منقار
برآمدگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل مدگی، برجستگی▲ چیز برآمده، بینی، چانه، فک، نوک، دماغ، سیب زنخدان، منقار، آنتن، دکمه، چیز برجسته ◄برجستگی▲ آماس، بادکردگی، ورم