منظم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم نظم کردن، مرتب کردن، ساماندادن، آراستن، بستن، نظم دادن بهنظمدرآوردن، درست کردن، تشکیل دادن قطارکردن، وصل کردن حاضر کردن، آماده کردن فازبندی کردن، بر
منظمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم منظم، طبق مقررات، مرتب، باقاعده، هماهنگ مقرر، قانونی، بانسق، بانظم منتظم، منضبط، مطیع قانونمند، سیستماتیک، تحتکنترل، مضبوط آراسته، مرتب اتوکرده، چین
منظور داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن داشتن، مقصود داشتن، ارادهکردن، منظور داشتن، بهکنایه گفتن
نظم برقرار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم قرار کردن، منظم کردن، سرراستکردن، به قاعده کردن، بهتر کردن تنظیم کردن، میزان کردن، کوک کردن، سازگار کردن سازمان دادن، استاندارد کردن، متمرکز کردن، هم
نظم دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عل] نظم دادن منظم کردن مرتبکردن، آراستن، تنظیم کردن، الفبایی کردن میزان کردن، درست کردن سازمان دادن، نظم برقرار کردن تزیین کردن، خوشگل کردن، آرایش دا
آماده کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی کردن، حاضرکردن، مهیاساختن، فراهم کردن، انبارکردن بهپیشفرستادن، روانه کردن، منظم کردن تأمین کردن، گرد آوردن، جمع کردن کاشتن
حسابداری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ابداری کردن، حساب نگاه داشتن، چرتکه انداختن، دفتر نوشتن، هزینهیابی کردن، وارد دفاتر کردن، ثبت کردن بدهکار کردن، بستانکار کردن، حساب کردن، م
تزیین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی زین کردن، دکورکردن، زینت کردن، آذین کردن، آذین بستن، آراستن، زینت دادن، زیورکردن، خوشنماکردن، نظم و ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، نظم دا