منطَبَقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه َبَق، تطبیقداده تطبیق دادهشده، تنظیمشده، کوکشده دوخته، پروشده مناسب
منطبق بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم بودن، پیروی کردن، ساختن، خوردن، سازگاری کردن، سازگار بودن، بهقاعده بودن، خودرا انطباق (تطبیق) دادن، همرنگ جماعت شدن، تسلیم شدن قادربه انطباق (باشرای
منطق سوفسطاییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال سوفسطایی، مغلطه، بحث ظاهراًموجه، حقبهجانب بودن سوفسطایی، سفسطهباز▼
رعایت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته رعایت کردن، مراعات کردن، بهجاآوردن، پیروی کردن، منطبق بودن اطاعت کردن عمل کردن، کردن ملاحظه کردن، احترام گذاشتن، اهمیت دادن
مشابه عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه عمل کردن، دنبال کردن، همرنگ جماعت شدن، پیروی کردن، منطبق بودن تأسی کردن
اطاعت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام کردن، فرمان بردن، بهجاآوردن، حرف گوش کردن، آب بیاجازۀ کسی نخوردن، بی (بدون) اجازۀ کسی آب نخوردن، رعایت کردن، پیروی کردن، منطبق بودن،
مراعاتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود تکردن، رعایت کردن، درنظرداشتن، مودب بودن منطبق بودن
قرین شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت شدن، دست بهدست هم دادن، یاری کردن، همکاری کردن مصادف شدن، منطبق بودن