منحرففرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت حرف، جداشده، گم، گمشده، سردرگم، کج، خارج ازمدار بیهدف، فرصتطلب اتفاقی، غیرمستقیم بیتوجه، بیتمرکز آنرمال، غیرطبیعی، نابههنجار، گمراه، بدعتگذار
منحرف شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت حرف شدن، از راه بهدر شدن، راهرا کج کردن، چرخیدن، برگشتن، راهرا گم کردن، گم شدن بدعت کردن، گمراه شدن، بهبیراهه رفتن، خطا کردن، گناهکاربودن، بیتق
منحرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ف کردن، ازمسیر دور کردن، آدرس اشتباه دادن جدایی انداختن بهبیراهه کشیدن (کشاندن، انداختن)، گمراهکردن، فاسد کردن
مندرآوردیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ] مندرآوردی، تازه، [غلط] مصطلح مفرس، معرب زایا
مادرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ام، مامان، مام، مامی غریزۀ مادری مادربزرگ، پیرزن نامادری، مادرخوانده، مادراندر
مندرآوردیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ] مندرآوردی، تازه، [غلط] مصطلح مفرس، معرب زایا
فرسودهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ژنده، مندرس، وصلهپینه، پاره، پارهپوره، پارهپاره زنگ زده، تجزیه شده مستهلک، تقلیلیافته، کاسته ◄ کاهنده مستعمل، نخنما، کهنه، قدیمی، مورد ا
حواسرا پرت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ا پرت کردن، منحرف کردن، اغوا کردن، جلب کردن، آشفتن مانع شدن، کور کردن
فهرستشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد هرستشده، لیستشده، مندرجدرفهرست، ثبتشده، پذیرفته شده [بورس]، موجودی برداری شده ثبتنام شده، نامنویسی شده
فاسد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دن، ازراهبهدر کردن، منحرف کردن، بیراه کردن، بهبیراهه کشیدن (کشاندن، انداختن)، بهضلالتکشاندن، بدآموزی کردن، فاسد کردن، بهفساد کشاندن، اغوا کر