ملاقاتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ردن، پیوستن، بههمرسیدن، بهیکدیگر رسیدن، تماس گرفتن، اجتماعی بودن، مجدداً همدیگر را دیدن پذیرفتن، استقبال کردن، مهماننواز بودن، پذیرا شدن تلاقی کر
شخص اجتماعیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اعی، میزبان، ملاقاتکننده، عضو فعال، مشتری همیشگی، اهل بروبیا، درخانهباز آدم خوش مشرب، بالا نشین، محفل نشین
تقاربفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] تقارب، همگرایی، بههمنزدیک شدن تماس، لمس، ملاقات، معاشرت، دیدوبازدید تلاقی، تصادف، برخورد یگانگی، اتحاد نزدیکی، تقرب، مجاورت حرکت گازانبری، محاصره
ورودفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ورود، ظهور، آمدن، تشریففرمایی، نزولِ اجلال دخول، فرود، ملاقات وصال، حصول، اختتام، نیل، رسیدن، انجام، اتمام، موفقیت تشریف، مَقدَم، قدوم تقرب، حلول،
صحبت باخودفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه م] صحبت باخود، گفتگو باخود مونولوگ رازونیاز، مناجات، پرستش
ازپیش تعیینشدگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ] ازپیش تعیینشدگی، تقدیر، جبر قرار، قرار ملاقات، وقایع آتی، نوبت هدف، عزم نامزدی، عقد در آسمانها