متحارب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ب بودن، دشمنی، خصومت، اعلانجنگ زمان جنگ، اعلام جنگ، وضعیتجنگی
کافرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ملحد، نامقدس، عجم، بیدین، جاهل، بت‌پرست، مرتد، بدعت‌گذار آدم کافر، محارب باخدا، عضو حزب باد
متحد شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت هم پیوستن، ملحقشدن، یکی شدن، به‌هم وصل شدن، جوش خوردن، متقارب شدن، به‌هم رسیدن، جمع شدن، ملاقات کردن، همکاری کردن، عضو شدن خوردن
لامذهبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب بیدین، ملحد، آگنوستیک، دهری، ازخدابی‌خبر، بی‌اعتقاد، بی‌ایمان، بی‌تقوا، شکاک، بی‌قید، شهوانی، فرصت‌طلب اشتراکی مذهب شخص لامذهب، منکر خدا، شخص بی‌ایم
پیوستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت پیوستن، پیوند زدن، ملحقکردن، جفت کردن، افسار بستن ترکیب کردن یکی کردن، باهم درنظر گرفتن، تمیزندادن چسباندن 48 ◄ وصل کردن▼ بستن به‌هم پیوستن، پیوستن
