مغایرتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ] مغایرت، دیگر بودن، فرق غیر، دیگر، دیگری، غیره، جز آن، جز او فرق، تمایز، تفاوت، فقدان ارتباط مخالفت، ضدیت تضاد، اثر متقابل تصادف، برخورد ناسازگاری
مغایرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه غیر، دیگر، ضد، عکس، سوا، مباین، متغایر، خلاف، متضاد، مانعةالجمع، متفاوت علیه، مخالف، متضاد، ناسازگار غلط، منفی طرفدیگر، مقابل متقابل غیره، جز آن،
مغایر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ایر بودن، دیگر بودن، سوا بودن، غیر بودن، ربطی نداشتن، ربط نداشتن، متفاوت بودن تضاد داشتن، ناسازگار بودن درجلو قرار گرفتن، مقابل بودن، منافیبودن، مخ
مغشوشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، آشفته، نابهسامان، بیسامان، متشتت، نامرتب، بههمریخته، درهمبرهم، پرهرج و مرج، آشفته گیجکننده، سرسامآور ژولیده، پریشان، مشوش، گیج
مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، بههم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن بههم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
مغایرتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ] مغایرت، دیگر بودن، فرق غیر، دیگر، دیگری، غیره، جز آن، جز او فرق، تمایز، تفاوت، فقدان ارتباط مخالفت، ضدیت تضاد، اثر متقابل تصادف، برخورد ناسازگاری
مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، بههم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن بههم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
مغناطیسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت س، آهنربا، سولنوید، آهنربای الکتریکی، ماگنت (مگنت) میدانمغناطیسی، شار مغناطیسی، القا (القای الکترومغناطیسی) آرمیچر کهربا، الکتریستۀ ساکن
مغرورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی غرور، سرافراز، مفتخر، بامناعت، نجیب، دلیر پرباد، غره، خودستا، منتگذار، متکبر شخص مغرور، آدم لافزن، فرد مهم، آدم شیکپوش، شخصبزرگزاده، شخص