معقول بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال معقول بودن، دارای قوۀ استدلالبودن، منطقی بودن، تفکر کردن
معلولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ] معلول، اثر، ثمر ثمره، رویش (جوانه)▼ محصول، زاده، فرآورده نتیجه، دست‌آورد، برآیند، عاقبت، بازتاب، فرجام کار، دنباله، پی‌آمد حاصل، عایدی، دخل، ماحصل
مقولات هگل: تکوینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت م، شُدن (تَعیّن)، وجود، کیف، کیفیت، تحقق، حد، وحدت، کثرت، کم، مادیت، محسوسیت، کمّ بیرونی، مقدار، عدد، کمّ درونی، درجه، تناسب، اندازه
معمول کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ن، متداول کردن، پراکندن، رواج دادن، باب کردن، مرسوم کردن، عادت دادن، آموخته کردن آشنا کردن، مأنوس کردن، آموخته کردن کسی(چیزی) به‌دیگری (
معمولیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل معمولی، عادی، متوسط، میانحال، متوسط‌الحال میانه‌رو عامی، عوام عمومی، متعارف
معقول بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال معقول بودن، دارای قوۀ استدلالبودن، منطقی بودن، تفکر کردن
منطقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال معقول، عقلایی، عقلانی، مدلل، قیاسی، به‌هنجار، متعادل، عمیق، وارد، به‌جا، قابل‌قبول، مسموع، موجه، محکمه‌پسند، تأییدکننده، اثبات کننده استدل
ارزانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ازل، معقول، مایه‌کاری، کم‌‌بها، کم‌خرج، مناسب، منصفانه، اقتصادی، اکونومی، پایین، کم، عاریه
ملایمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ملایم، معتدل، متعادل، منعطف معقول، به‌هنجار، میانه‌رو تهییج‌ناپذیر، صبور، موقر، ساکت معدل، تعدیل‌کننده
احتمالدادنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال دنی، باورکردنی، پذیرفتنی، قابل‌قبول، مسموع، معقول، موجه، منطقی راست‌نما، ظاهراً موجه، حق‌نما، سفسطه‌آمیز، غیر‌منطقی