باقی ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] باقی ماندن، اضافه آمدن، بازماندن بقا داشتن، پاینده بودن، ماندن، ثبات داشتن باقی گذاشتن، بهیادگارگذاشتن
زندهیاد ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه اندن، دریاد ماندن، اثرباقی گذاشتن، نکونام بودن، باقی گذاشتن، بقا داشتن، بهجا گذاشتن، یادگار گذاشتن، یادگار ماندن
ناتمام ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل م ماندن، تمام نشدن، زمینماندن کاری، معلق بودن تحقق نیافتن
آرام ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ن، متین بودن، خونسردماندن، احساسات خود را کنترل کردن، فروخوردن، ابرو خمنکردن، برداشتن، تحمل کردن، ساختن، مدارا کردن، صبور بودن▼، تاب آوردن، در
دشمنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی م، مخالف، معارض، مخاصم، مدعی، معاند، مغرض، اپوزیسیون، اجنبی، بیگانه، سرکش، بیمیل، مخالف، متضاد، رنجیده مبغوض
متضادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) قض، مغایر، ناسازگار، معکوس، ناساز، مقابل، مانعةالجمع، مخالف، معاند، محارب، علیه، متعارض، دشمن، نامساعد، مانع گرفتار
باقی ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] باقی ماندن، اضافه آمدن، بازماندن بقا داشتن، پاینده بودن، ماندن، ثبات داشتن باقی گذاشتن، بهیادگارگذاشتن
زندهیاد ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه اندن، دریاد ماندن، اثرباقی گذاشتن، نکونام بودن، باقی گذاشتن، بقا داشتن، بهجا گذاشتن، یادگار گذاشتن، یادگار ماندن
ناتمام ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل م ماندن، تمام نشدن، زمینماندن کاری، معلق بودن تحقق نیافتن