مجرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ] مجرد کردن، ازجسم جدا کردن، روحانی کردن درنظر گرفتن، پنداشتن
مرد ازدواج نکردهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اج نکرده، عزب، مجرد، یالقوز، راهب، زاهد، تارک دنیا ضد بشر، آدم تنها
بیرونی [مجرد]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی [مجرد]، خارجی، عارضی، بیگانه، بیرونی [فضا] وارداتی، ساخت خارج مهاجم، متجاوز▲ استثنایی، غیرطبیعی، جادویی عجم، غیرآریایی غریبه، خارجی▲ ناآشنا،
مجرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ] مجرد کردن، ازجسم جدا کردن، روحانی کردن درنظر گرفتن، پنداشتن
مرد ازدواج نکردهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اج نکرده، عزب، مجرد، یالقوز، راهب، زاهد، تارک دنیا ضد بشر، آدم تنها
بیرونی [مجرد]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت بیرونی [مجرد]، خارجی، عارضی، بیگانه، بیرونی [فضا] وارداتی، ساخت خارج مهاجم، متجاوز▲ استثنایی، غیرطبیعی، جادویی عجم، غیرآریایی غریبه، خارجی▲ ناآشنا،
رندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات مرد هرزه، عیاش، زنباز، زنباره، فاسق، فاجر، دیوث، قرمساق ژیگولو، دونژوان هیز، چشمچران