مذمومفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات وهیده▼، تقبیح شده، تصویب نشده، سانسورشده، مردود، مقصر، عذرآورنده مطرود، معزول
مربوط بهحروففرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه فت] مربوط بهحروف بهحروف، الفبایی، هجیشده صفات حرف: متحرک، محرف، مرخم، مشدد، مصغر، مضموم، مفتوح، مکسور، ملفوظ، شکسته
عابدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب زخوان، مأموم، مقتدی، عامل، عبادتکننده، عبادتپیشه، متعبد، نمازگزار، باتقوا، احترامگذار، ملتمس، زاهد، دیندار
زهر دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی هر دادن، مسموم کردن، سمدادن، سم بهخورد کسی دادن، کسیرا سمخور کردن، کُشتن ناخوش کردن، بیمار کردن، بدحال کردن مسمومیت خونی داشتن، بیمار بودن
مبتلا بهمرض مشخصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی مشخص، مسلول، مسموم، کمخون، فلج، افلیج، سرطانی، علیل، معلول، مارگزیده، یبس، مصروع هار
توصیه نشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ] توصیه نشده، خلاف مصلحت، مذموم ناشایست، ناسزاوار، بدون حق، نامناسب، ناسازگار نابههنگام نامستحق، فقدان حق غیرمقتضی، مردود