عام بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ] عام بودن، همه جا مصداق داشتن، شامل بودن عمومیت یافتن، رواجیافتن، شایع شدن، احیا شدن، عام شدن، تداول یافتن، رایج شدن، فراگرفتن معمول بودن، عادت داشت
تعمیم دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ادن، عمومیت دادن، تسریدادن، تحت قانون کلی درآوردن، نتیجۀ کلی گرفتن، مصداق چیزی دانستن شامل شدن
تضمنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن لالت، دلالت ضمنی، اشارۀ ضمنی، معنای ضمنی، مفهومضمنی فحوا، مصداق، اِشعار، نشانه، اشاره، عطف، اثر، ردپا، سراغ
نمونهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ، نمونه برای عرضه، نمونۀ نمایشگاهی، مسطوره مصداق، مورد، مدل، الگو مظنه، مدرک مدل، ماکت، تصویر، مانکن ویترین موزه، گالری، انبار، نمایشگاه، فرو
الگوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ل، نمونه، سرمشق، عبرت، مثال، مثل سابقه، پیشینه، رویه، رفتار، رویۀقضایی، فریضه مورد، اُفته، شاهد، مصداق، تجلی، تضمن قالب، شکل، مسطوره راهنما، هدی للمت