مشخص کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم مشخص کردن، بستن، معین کردن، شمردن سیاهه تهیه کردن، لیست کردن تعریف کردن، تعیین کردن، محدود کردن جدا کردن، فرق گذاشتن، کنار گذاشتن گذاشتن معنا داشتن ت
مشخصاًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم صاً، بهخصوص، بهویژه، خصوصاً، علیالخصوص، مخصوصاً، بهویژه، ویژه بابتِ، بهعنوانِ بالاختصاص، بهطوراختصاصی، اختصاصاً، بالخصوص، بالاخص
مشخصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال خص، تشخیصدادهشده، استنتاجشده، نتیجهگیریشده، انتخابشده، قطعی، منطقی قضایی، بیطرف خردمندانه ◄ خردمند عادلانه ◄ بهحق، عادل
مشخص شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دن، معیّن شدن، مورد نظربودن، انتخاب شدن، رأی آوردن درآمدن
متمایزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ز، مشخص، معین، ذاتی ویژه، ممتاز، حسابی تعیین کننده، تمیز دهنده، مشخصه، ممتازه قاطع
ماهیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود یفیت، چگونگی، چیستی، حقیقت، مائیت، حالت طبیعت، سرشت، نهاد، فطرت، طینت، شخصیت، خوی، هویت، تیپ، نژاد، جنس، نوع بنیه، خصوصیت رنگ، رخسار، مشخصه، شناسه و
خاصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ص، اختصاصی، مخصوص، اخص، ویژه، یکه، تک ابتکاری، بکر، اصیل، بدیع، طرفه، نوآور، تازه، نو، جدید، مدرن، نوین استثنایی، غیرمعمول، متمایز، مختصه، مشخصه، نام
تعیین هویتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه یت، تشخیص هویت، انگشتنگاری، تسمیه، اسمگذاری، نامگذاری، طبقهبندی نام تجاری (تجارتی)، علامت تجاری، آرم▼، نامونشانی،
خویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام سرشت، خلق، خلقیات، غرایز، علائق، خلقوخو، عادت، عوالم، طینت عواطف، احساسات، امیال مشرب، مزاج، خلط روح، احساس، خمیره، فطرت، نهاد، ماهیت صفت مشخص