متقابلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت متقابل، دوطرفه، دوجانبه، مشترک تعادلی، متعادل کننده، واکنشی مخالف، ضد، روبرو، متضاد بازدارنده تعویض شده، مبادله شده جدلی برعکس، وارون، وارونه، واژگو
متقارنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل زون، متناسب، همساز، سازوار، متناوب، ادواری، متوازن، متعادل، بهقاعده، مرتب، بهترتیب، متشابه، مشابه، شبیه، متساویالساقین، قرینه، همطراز، معادل، مساو
متقاربفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت متقارب، همگرا، تانژانت، تانژانتمانند، هرمشکل مماس، مجانب، نزدیکشونده کانونی
متقارب شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ل] متقارب شدن، متمرکز شدن راه کسیرا قطع کردن تمرکز کردن، باریک شدن، باریک بودن رسیدن، احاطه کردن برخورد کردن
منتج شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت شدن، برآمدن، مشتق شدن، آمدن، پیدایش یافتن، ناشی شدن، نشئت گرفتن (یافتن)، برخاستن، سرچشمه گرفتن، آبخوردن از جایی بیرون آمدن، صادر شدن، پیدا شدن، ظاهر
شاخهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت شعبه، فرع، شاخ چیز فرعی، مشتق، متفرعات، تابعه الحاقی، متمم ساقه، شاخ وبرگ قمر واحد اداری ◄ بخش▲
لغویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ت] لغوی، صوری معرب، مفرس مرکب، مشتق، مقلوب، ممال مرادف، مترادف، متشابه، متضاد، متداعی، مرتبط، معنایی
دستورزبانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ت] دستورزبانی، صحیح نحوی مشتق مجرور، مجزوم، معلوم
عنصر عددیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد ی، فاکتور، کسر، عددگویا، کسر متعارفی، عدد مخلوط، کسر مرکب مضروب، مقسوم، بخشیاب، مضروبٌفیه، مقسومٌعلیه، بخشی مخرج، مضرب اعشار، اعشار مکرر فاکتور مشت