مرتبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ب، منظم، سامان یافته، آراسته، چیده شده، بهترتیب، بهسامان، مزین بهصورت جدول، فهرستشده ساختاریافته، متدیکال، سازمانی، سازمان یافته طبقهبندی شده، رد
مرتاضفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، شیخ، قلندر، صوفی، یوگی، درویش، تارک دنیا، منزوی، خلوتنشین، آدم تنها، آدم پرهیزگار [حالت صفتی: ریاضتکش▼]
شادیبخشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، خوشحالکننده، مسرتبخش، مفرح، مژدهرسان، مژدهدهنده، خوشخبر
خوشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی خوشی، حظ، لذت، لذت فیزیکی، لذتبخشی مسرت، سرور، شادی، شادمانی اشک شوق، گریۀ خوشحالی روز خوشی، عروسی، روز پیروز التذاذ
نظم داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم شتن، مرتب بودن، هماهنگبودن، با هم خواندن، سازگار بودن (شدن) وارد صف شدن، در صف قرارگرفتن، دررتبۀ صحیح قرارگرفتن، جای خود نشستن، مستقر شدن
منظم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم نظم کردن، مرتب کردن، ساماندادن، آراستن، بستن، نظم دادن بهنظمدرآوردن، درست کردن، تشکیل دادن قطارکردن، وصل کردن حاضر کردن، آماده کردن فازبندی کردن، بر
بهقاعدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ت] بهقاعده، منظم مرتب، ادواری ثابت، همواره، هموار، صاف طبق مقررات جاافتاده، روتین، مرسوم عادی قانونمند، ضابطهمند کوک