مستوفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام نی، دیوانسالار، بوروکرات، وزیر، پایور، صاحب منصب، مسئول دولتی، مسئول، کارمند دولت، کارمند کارگر مقامات، بالاتری‌ها، دست‌اندرکاران، دولت
مستعفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ت] مستعفی، تسلیم متقاعد، بازنشسته، بازنشست قبلی، پیشین کناره‌گرفته
مستعفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ت] مستعفی، تسلیم متقاعد، بازنشسته، بازنشست قبلی، پیشین کناره‌گرفته
مسئولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ئول دولتی، وزیر، معاون وزیر، صاحب منصب، بوروکرات، دیوانی، مستوفی استاندار، فرماندار، شهردار، بخشدار کارمند، کارشناس، کارمند اداره، اداری م
مرئوسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کهتر، زیردست، مادون، پایین رتبه، سال پایینی کارمنددولت ◄ مستوفی فراش، خادم، نوکر، شخص بی‌اهمیت، ملازم رعایا قوای کمکی منصوب، مأمور نایب، معاون وکیل،
منصرففرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی صراف‌داده، چشم‌پوشی‌کرده، رهاکرده، منصرف شده، انصرافی، دمدمی، فرصت‌طلب مستعفی اجتناب‌کننده، حذرکننده، روی‌گردان، احترازکننده، کناره‌گرفته، فر