مستوفیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام نی، دیوانسالار، بوروکرات، وزیر، پایور، صاحب منصب، مسئول دولتی، مسئول، کارمند دولت، کارمند کارگر مقامات، بالاتریها، دستاندرکاران، دولت
پوشیدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، مستور، محجبه، محجوبه، ملبس مفروش، آسفالتشده، آسفالت، آسفالته سرپوشیده، مسقف، سایباندار پوشیده ازبرف روکششده، روکشدار، اندوده درسایه ◄ خاموش، ت
درآمدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی َشت، حقوق، مستمری، مقرری، حقوق بازنشستگی، حقالزحمه، دسترنج، پژوهانه، حقالتحقیق، اجرت، مواجب، برداشت، مبلغ پرداختی حق دلالی، کمیسیون، پورسا
بانفوذفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ذ، مسلط، مستولی، چیره، غالب، پیروز، موفق، مظفر، فیروز، قاهر پرقدرت، استخواندار، نافذ، صاحب اعتبار، متنفذ، عالیرتبه، مقتدر، توانا
مرئوسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کهتر، زیردست، مادون، پایین رتبه، سال پایینی کارمنددولت ◄ مستوفی فراش، خادم، نوکر، شخص بیاهمیت، ملازم رعایا قوای کمکی منصوب، مأمور نایب، معاون وکیل،
محفوظفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی حفوظ، پوشیده، لباسپوشیده، ملبس، محجبه، مستور درپرده، درسایه، سایه زرهپوش، دوجداره حمایتشده مضبوط چشمبسته